#شهید_القدس
#به_قلم_خودم
یک نفر بودی و چنان یک کوه
گرمی بودنت چنان خورشید
هر کجا با تمام تاریکی
می کنی پر فروغ و پر امّید
ناگهان صاعقه به کوهی زد
مرد میدان به خون خود رقصید
دست سقا جدا شد از پیکر
چشم ایران ز رفتنش بارید
آسمان تیره تر شد از هر وقت
چون که قرص قمر نمی تابید
رفتی و ناگهان دلم لرزید
دشمن از گریه های ما خندید
بعد تو عرصه تنگ شد بر ما
آسمان هم دگر نمی بارید
دشمنت جرأت جسارت یافت
چشم ناپاک او حرم را دید
پستی اش را ببین که حتی از
غیرت زائران تو ترسید
شهر کرمان دوباره گلگون از
لالههایی که بر زمین رویید
با تو همراه و همسفر گشته
هر کسی مکتب تو را فهمید