تقدیم به جاماندگان از زیارت اربعین
تقدیم به جاماندگان از زیارت اربعین
#به_قلم_خودم
ازنیستان و نی و هجر حکایت داریم
ما ز جا ماندن هر ساله شکایت داریم
سال ها هست در آغاز محرم گوییم
اربعین ما طلب کرب و بلایت داریم
چون…
تقدیم به جاماندگان از زیارت اربعین
#به_قلم_خودم
ازنیستان و نی و هجر حکایت داریم
ما ز جا ماندن هر ساله شکایت داریم
سال ها هست در آغاز محرم گوییم
اربعین ما طلب کرب و بلایت داریم
چون…
#به_قلم_خودم
البته به غیر از بیت اول که تضمین از جناب مولوی است:
تقدیم به شهدا
«کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی»
همه شمعید و بر محفل بپاشید
ضیایی و ضیایی و ضیایی
از آنجا که نبودید اهل دنیا
هراسان گشته از آن تا رهایی
برای اهل دنیا چون غریبه
ولی با اهل عقبی آشنایی
ندارم باور اما چشم گوید
که بر عنوانتان گشته جفایی
پی حذف شهید از کوی و برزن
شده دل های مسئولان هوایی
همان هایی که از نام شهیدان
کنون هستند بر نان و نوایی
نمک خورده نمکدان را شکسته
بجویند از ولی نعمت جدایی
ولی ملت وفادارند و هر روز
ز هر کوچه برون آید صدایی:
همیشه پاسدار خون که دادی
تو آن را قطره قطره تا نهایی
همه ملت بمانند و بدانند
همیشه آبروی کوچه هایی…
#به_قلم_خودم
افتاده زمین عمه، عمو و خبری هست
در قتلگه انگار عمو را خطری هست
تنها شده و یار ندارد دگر عمه
در دور و برش لشکر بیدادگری هست
مانع شوی و راه مرا سد بنمایی
پنداریم آیا که ز دشمن حذری هست؟
بابا که نباشد بشود یار عمویم
صد شکر به جای پدر اینجا پسری هست
ابن الحسن هستم من و در عمق وجودم
از غیرت بابا و عمو هم اثری هست
شمع است عمویم و منم شاپرک او
در سوختنم بهر عمو بال و پری هست
حاشا بگذارم ببرد حنجرت آقا
بر پیکر بی جان تو دستم سپری هست
سرباز تو با سر برسد تا که بگوید
تقدیم سرت سرور من باز سری هست
جناب حافظ شعری دارند که مطلع آن شعر به این صورت می باشد:
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
گفتمش در عین وصلی ناله های زار چیست؟
گفت ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت
که برخی از علما و اهل دل بلبل را استعاره ای از حضرت سیدالشهدا(ع) و برگ گل را استعاره از حضرت علی اصغر دانسته اند
بنده هم مصرع اول این شعر را از جناب حافظ تضمین کردم و شعر را به این صورت ادامه دادم:
‹‹بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت»
برگ گل افسوس اما تشنگی بسیار داشت
بلبل مضطر،هراسان در پی یک جرعه آب
تشنگی بی شک برای برگ گل اضرار داشت
تشنه بود اما نبود آبی برایش دسترس
بلبل اما در پی آبی خنک اصرار داشت
گرچه بلبل تشنه بود اما به فکر خود نبود
جست و جو می کرد صحرایی که تنها خار داشت
بلبل محزون به فکر خشکی برگ گلش
در دلش اندیشه کرد و با خود این گفتار داشت
: گر ببارد قطره ای باران نمیرد این گلم
آه اما آسمان از بذل آب انکار داشت
نهر آبی بود البته کمی در دوردست
در کنار نهر آب اما فراوان مار داشت
این طرف برگ گل و هرم هوا و تشنگی
آمدن تا نهر آب اما رهی دشوار داشت
رفت تا آبی بیابد تر کند برگ گلش
نیش ماری سمی اما روز گل را تار داشت
برگ گل را زهر و بی آبی شکست و خشک کرد
بلبل از پژمردن گل لیک حالی زار داشت
یادش آمد قصه ی یاسی که نیلی گشته بود
با فشار آن دری که در خودش مسمار داشت
بلبل آمد برگ گل را دفن کردش زیر خاک
کار دفن برگ گل بی شک ولی اسرار داشت